شهربازی
پنجشنبه ناهار رفتیم خونه آقاجون ( پدر بابایی ) و شبش با آقاجون و مامان جون و عمو امین و زن عمو رفتیم شهربازی ... خیلی خوش گذشت شما اولین باره که به شهربازی میرفتی ... اینقدر ذوق کرده بودی و ماهم به وجد اومده بودیم ...کلی هم خاطرات بچگی برای من زنده شد ... اخه من و بابایی آخرین باری که رفتیم شهربازی عقد بودیم یعنی 7 سال پیش ... خلاصه چون جای جدید و شادی بود خیلی کیف کردی و بازی کردی تنها بازی که دوستش داشتی و ازش نترسیدی اونم به خاطر اینکه آب داشت یکبارم با آقاجون سوار شدی مثلا عمو امین خواست بزارت رو قطار که عکس بگیری اما بازم ترسید...
نویسنده :
مامانی
13:57